عشق اول,شکست آخر (1)

همه داستان از جایی شروع شد که یه خانواده جدید اومد تو محل ما که دوتا دختر هم داشتن به اسم سارا و سمیه سارا 17
 سالش بود سمیه 22 خانواده فقیری بودن وکاری به کار کسی نداشتن خلاصه من هر روز سارا و سمیه رو تو کوچه
 میدیدم و یواشکی داشتم باهاشون رابطمو بیشتر میکردم بعد 2 هفته شمارمو دادم به سارا دختر خیلی خوب و مهربونی
 بود و واقعا هم زیبا بود روزا داشت میگذشت و منو سارا هم رابطمون محکمتر میشد ،منی که تا حالا عشق و عاشقی رو
 قبول نداشتم داشتم وابسته سارا میشدم هر روز باید میدیدمش یواشکی میرفتیم تو پارک محلمون میشستیم و کلی حرف
 میزدیم  یه روز بهش گفتم تو به عشق اعتقاد داری ،بهم گفت ...



برچسب‌ها: عشق اول شكست اخر متن هاي عاشقانه متن هاي احساسي

ادامه مطلب
[ چهار شنبه 17 آبان 1391 ] [ 11:0 ] [ M e H d I ]
[ ]

عشق اول,شکست آخر (2)

برای سارا خواستگار اومده بود یکی از فامیلای دورشون ،همه چی برام کابوس شده بود هیچی رو باور نمیکردم دنیام سیاه شده بود همه روزای خوب خاطره شده بود و داشتم حسرتشونو میخوردم،ای خدا کاش گناهمو بهم میگفتی که حداقل بدونم چه کار اشتباهی کردم که این سزاشه ،چند روز بعد خواستگار سارارو دیدم داشتن میرفتن با خانواده ساراصحبت کنن دلم میخواست پسررو بکشم ولی یه لحظه به خودم گفتم،خدا داره منو امتحان میکنه من باید سر بلند از این امتحان بیام بیرون باید با مشکلات بسازم ،فردای اون روز سمیه بهم اس داد که بابام دیشب داشت ...



برچسب‌ها: عشق اول شكست اخر متن هاي احساسي متن هاي عاشقانه داستان عاشقي

ادامه مطلب
[ چهار شنبه 17 آبان 1391 ] [ 10:55 ] [ M e H d I ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد